نشانههای طلاق عاطفی
بیحوصلگی، بیتفاوتی، بیحرمتی، بیتحرکی، بیحالی و بیانگیزگی، فضای خانه را پر میکند. از مهر و محبت و صفا خبری نیست. همخانگی جای همسری را میگیرد. محیط خانواده سنگین، غمبار و ماتمزده است.
نویسنده: محمدصادق آقاجانیکوپایی
1. طلاق عاطفی چیست؟
2. نشانههای طلاق عاطفی کدام است؟ اگر خانه به محل کینهتوزی و عقدهگشایی تبدیل شود با کوچکترین بهانه، بگو و مگوی زن و شوهر به دعوایی کنترل ناپذیر تبدیل میشود.
آنچه موجب پیوند زن و شوهر شده، عشق و علاقه نیست، بلکه از سر ناچاری و بیچارگی یکدیگر را تحمل میکنند. اگر چارهای بهتر از این زندگی تلخ داشتند، بدون هیچ درنگی آن را بر میگزیدند. زن و مرد را کوچکترین موضوع، خشمناک میکند و نسیمی دریای خانواده را طوفانی میسازد. زن و مرد در کنار هماند، نه از سر عشق، بلکه به اجبار؛ چرا که عشقی بین آنان باقی نمانده است. زن و شوهر، گرچه با یکدیگر و زیر یک سقف زندگی میکنند، از روابط عاشقانه و همدمی و یکدلی آنان خبری نیست. آنان در کنار هم، اما جدا از یکدیگرند. درد یکی، دیگری را آزرده خاطر، و غم و غصهی یکی، دیگری را بیقرار نمیکند. محنت یکی بر قلب دیگری سنگینی نمیکند. از شادی هم، شادمان و از غم یکدیگر غمناک نمیشوند. روانشناسان خانواده از چنین وضعیتی به طلاق عاطفی تعبیر میکنند؛ وضعیتی که زن و شوهر در کنار هماند، اما همراه، همدل، همدرد، همراز، همسر و همسِرّ یکدیگر نیستند.
در طلاق خاموش، فرد جزئیترین اعمال و رفتار منفی همسر را به مبالغه، همیشگی و ناشی از بیمهری میبیند، به ویژگیهای مثبت همسر توجه نمیکند و صفات خوب و بد او را جملگی بد میپندارد. (3)
گرچه زن و شوهر در آغاز با هم و همیار یکدیگر بودند و مرزی میانشان نبود، پس از طلاق خاموش، این مرز بین آن دو پررنگتر و فاصلهی بین ایشان عمیقتر میشود. همسران تنها به سرنوشت و آیندهی خود میاندیشند و دیگری در نظرشان هیچ اهمیتی ندارد. همسران از حمایتهای عاطفی، روانی، همدردی، همیاری، همفکری، همکاری و غمخواری یکدیگر محروماند و یکتنه باید در برابر مشکلات زندگی روزمره مقاومت و ایستادگی کنند. چه طاقتفرساست در کنار همدم و شریک خویش، ا حساس تنهایی و بیکسی کردن.
زوجین در محیط خانه و در کنار هم به جای احساس آرامش، احساس میکنند وارد میدان نبرد شدهاند. با کوچکترین بهانه آتش جنگ برافروخته میشود و به راحتی خاموش نمیشود. زمانی که شیپور جنگ نواخته میشود، زن و مرد از هیچ کوششی برای خارج کردن حریف خود از میدان نبرد فروگذار نمیکنند. در این میدان، قوانین جنگ جای روابط عاشقانهی زن و شوهر را میگیرد. آنان به جای آنکه به فکر حل مشکل باشند، در اندیشهی به در کردن دیگری از میداناند و به چیزی جز چیرگی بر خصم خود نمیاندیشند. بغض و کینه چنان چشمان آنان را کور کرده و خشم و لجاجت عنان از کفشان ربوده که هدفی جز خرد کردن همسر و همراه خود ندارند و آن زمان آسودگی کاذب آنان را فرا میگیرد که بر قلهی پیروزی بایستند.
بنابراین در خانهی بیمهر:
- اگر تا چندی پیش همسر در کنارش بود، اکنون در برابر اوست.
- اگر پیشتر همسر همراز و همدل او بود، اکنون غریبهای است که حتی نمیخواهد او را از سادهترین و عادیترین مسائل زندگیاش آگاه کند.
- اگر پیش از این با دیدن همسر غمهای عالم از دلش رخت میبست، اکنون با دیدن او همهی اندوههای عالم به قلبش هجوم میآورد.
- اگر تا کنون برای خشنود ساختن همسرش میکوشید، حالا همه توانش را در ناراحت کردن همسرش به کار میگیرد.
- اگر تا به حال با کوچکترین درد و رنج همسر، همهی وجودش به درد میآمد، اکنون نه تنها از احساس ناراحتی او غمناک نمیشود، بلکه خود زمینهی آزار و اذیت همسر را فراهم میکند و از این مسئله خشنود است. زن و شوهر با ازدواج به تعهدی همیشگی تن دادهاند تا خانوادهای را پیریزی کنند که اهداف عالی را در پی گیرد؛ همین موضوع گستره و اهمیت روابط زن و شوهر را بیشتر میکند.
فرد به جای اینکه زمان، انرژی و شادیاش را در خانه و با همسرش تقسیم کند، دیگران را در دلخوشیها و شادیهایش شریک میکند. از این رو زمان کمتری را در خانه به سر میبرد. حتی زمانی که در خانه حضور دارد، توجه و تمرکزش را به موضوعها و وسایل درون خانه میسپارد و چنان رفتار میکند که گویا بود و نبود همسر برایش یکسان است. این بزرگترین ستم در حق همسر به شمار میآید. برای این مرد خانه دیگر چندان جذابیت ندارد تا او را از سر کار با شور و اشتیاق به سویش بکشاند. مرد زمانی به خانه میآید که دیگر بهانهای برای وقتگذرانی در خارج از خانه نداشته و رمقی برای او باقی نمانده باشد. حتی گاه مرد تنها برای خواب و در آخرین ساعات شب به خانه باز میگردد. با همهی اینها، ممکن است مرد (بافت فرهنگی جامعهی ما به زن چنین رفتاری را اجازه نمیدهد) با کوچکترین بهانه خانه را برای مدتی طولانی ترک کند و حتی چند شبانهروز در خارج از خانه به سر برد و همهی توان و انرژیاش را هدر دهد. سرانجام نیز بیحوصله و با تنی خسته به خانه باز گردد؛ به گونهای که دیگر هیچ توان و انگیزهای برای تعامل با همسر خود ندارد.
کاهش توانایی در فکر کردن و تمرکز، بیخوابی و پرخوابی، احساس غم، کاهش لذت بردن از زندگی، خستگی، نداشتن اشتها، احساس بد به خود، احساس تنهایی و ... از نشانههای این افراد است. (7)
آقاجانیکوپایی، محمدصادق، (1393)، تنهای تنها (طلاق عاطفی)، قم: انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (رحمه الله علیه)، چاپ اول.
1. طلاق عاطفی چیست؟
2. نشانههای طلاق عاطفی کدام است؟ اگر خانه به محل کینهتوزی و عقدهگشایی تبدیل شود با کوچکترین بهانه، بگو و مگوی زن و شوهر به دعوایی کنترل ناپذیر تبدیل میشود.
در کاشانهی سرد
بیحوصلگی، بیتفاوتی، بیحرمتی، بیتحرکی، بیحالی و بیانگیزگی، فضای خانه را پر میکند. از مهر و محبت و صفا خبری نیست. همخانگی جای همسری را میگیرد. محیط خانواده سنگین، غمبار و ماتمزده است. هر کس در پی کار خویش است و حضور دیگری برایش اهمیتی ندارد. همسران حرفی برای گفتن ندارند و دیگر اعتمادی بین آنان وجود ندارد تا حرف دلهای هم را صریح و راحت با هم در میان بگذارند. هوای خانه بس ناجوانمردانه سرد است و سرها در گریبان. خانه قفسی است که زن و شوهر در آن شوقی برای پرواز، ذوقی برای آواز و امیدی برای رهایی ندارند. نگاهها کوتاه و گذرا و چشمان کمفروغ است و حرفی برای گفتن نیست. سکوت را جملههای کوتاه میشکند و دوباره سکوت و سکوت. برای دیدن یکدیگر لحظه شماری نمیکنند. کنار هم بودن بیش از آنکه لذتآور باشد، نفرتآور است. کوچکترین خطای فرد مقابل به بزرگترین گناه نابخشودنی تبدیل میشود. زن و شوهر نیازهای عاطفی، روحی و روانی خود را در خارج خانه جستوجو میکنند.آنچه موجب پیوند زن و شوهر شده، عشق و علاقه نیست، بلکه از سر ناچاری و بیچارگی یکدیگر را تحمل میکنند. اگر چارهای بهتر از این زندگی تلخ داشتند، بدون هیچ درنگی آن را بر میگزیدند. زن و مرد را کوچکترین موضوع، خشمناک میکند و نسیمی دریای خانواده را طوفانی میسازد. زن و مرد در کنار هماند، نه از سر عشق، بلکه به اجبار؛ چرا که عشقی بین آنان باقی نمانده است. زن و شوهر، گرچه با یکدیگر و زیر یک سقف زندگی میکنند، از روابط عاشقانه و همدمی و یکدلی آنان خبری نیست. آنان در کنار هم، اما جدا از یکدیگرند. درد یکی، دیگری را آزرده خاطر، و غم و غصهی یکی، دیگری را بیقرار نمیکند. محنت یکی بر قلب دیگری سنگینی نمیکند. از شادی هم، شادمان و از غم یکدیگر غمناک نمیشوند. روانشناسان خانواده از چنین وضعیتی به طلاق عاطفی تعبیر میکنند؛ وضعیتی که زن و شوهر در کنار هماند، اما همراه، همدل، همدرد، همراز، همسر و همسِرّ یکدیگر نیستند.
طلاق عاطفی چیست؟
در طلاق عاطفی، رابطهی صمیمانه و عاشقانهی زن و شوهر آسیب میبیند؛ به گونهای که گرچه زن و مرد از نظر قانونی همسر یکدیگر به شمار میآیند، بین آنان ارتباط عاطفی، صمیمانه و جنسی مطلوب وجود ندارد و یا ضعیف است. به عبارت دیگر، چنین خانوادهای نمیتواند کارکرد خانواده را داشته باشد و اهداف عالی خویش را پیگیری کند.نشانههای طلاق عاطفی
برای شناخت هرگونه بیماری، در نخستین گام لازم است نشانههای آن را شناسایی کنیم. ما نیز برای شناخت طلاق عاطفی و مشخص کردن آن از دیگر گونههای ارتباطی زن و شوهر میباید با نشانههای آن آشنا شویم؛ آنگاه با در نظر گرفتن این نشانهها، دربارهی رخ دادن این پدیده در زندگی مشترک خود قضاوت کنیم. در اینجا برای طولانی نشدن بحث تنها به برخی از این نشانهها اشاره میکنیم.الف) برجستهسازی ضعفها
مبالغه در ابراز ویژگیهای منفی همسر و همه چیز او را کوچک و خوار شمردن، توجه به نقاط ضعف و ندیدن نقاط قوت، یکی از نشانههای طلاق عاطفی است. تنها دیدن نکتههای منفی، چنان تصویر منفیگرایانهای از همسر میسازد که در پرتو آن، همهی نکات و ویژگیهای مثبت در هالهای از ابهام قرار میگیرد. گاه ویژگیهای ناپسند، چشمانداز فرد را پر میکند؛ آنگونه که حتی یک عنصر خوشایند، امکان خودنمایی نمییابد. (1) در این حالت، زن یا مرد در رفتار یکدیگر ویژگیهای منفی و ناپسندی را میبینند که در وضعیت عادی یا وجود خارجی ندارند، یا اگر وجود داشته باشند، در آن حد که به نظر میرسند، مهم نیستند. وقتی زن و مرد از شیفتگی فاصله میگیرند، هر حادثهی ضمنی و دلسردکننده، برای توجیهِ برچسب منفی زدن به همسر کافی به نظر میرسد. در این وضعیت، حتی یک بار حساسیت نشان ندادن شوهر، از او موجودی «بیاحساس» میسازد، و اگر زن، هر چند یک بار، انتظار محبت شوهر را برآورده نسازد، «نامهربان» میشود. در هر یک از این موارد، معنای نمادین حادثه بسیار بیش از آنچه هست، نمود مییابد و اسباب ناراحتی میشود. (2)در طلاق خاموش، فرد جزئیترین اعمال و رفتار منفی همسر را به مبالغه، همیشگی و ناشی از بیمهری میبیند، به ویژگیهای مثبت همسر توجه نمیکند و صفات خوب و بد او را جملگی بد میپندارد. (3)
ب) ضعف روابط عاطفی
در طلاق عاطفی رفتار و گفتار زن و شوهر عاشقانه نیست و هیچ پیامی به جز کسالت، بیحوصلگی و بیحالی برای همسر به ارمغان ندارد، همسران از دیدار یکدیگر سر ذوق نمیآیند و از دیدن هم سرخوش نمیشوند. بین آنان مرز مشترکی وجود ندارد تا آنان را به هم گره زند و کنار هم قرار دهد. آنان چون دو فرد بیگانه میمانند که از سر تصادف و تا مقصدی نامعلوم در کوپهی قطاری کنار هم قرار گرفتهاند؛ از این رو، حرفی برای گفتن با یکدیگر ندارند. همسران انگیزهای برای برقراری رابطهی عاطفی و کلامی و نزدیک شدن به یکدیگر ندارد و دیوار بلندی بین آنان ایجاد شده است. عشق که پل ارتباط زن و مرد بود، رفتهرفته با رفتارهای نادرست، لجاجتها و بیمهری آنان شکست میشود و از بین میرود. در این وضعیت، زن و مرد در ارتباط کلامی خویش از کمترین واژهها استفاده میکنند. حتی گاهی تا مدتهای طولانی حرفی برای گفتن ندارند و اگر گفتوگویی بین آنان رخ دهد به سرعتی سرسامآور به مجادله و بحث تبدیل میشود. همسران از یکدیگر میپرهیزند و موضوعها و مسائل دیگر را بر همسر خود ترجیح میدهند. آنان زمان کمی را به همسر خویش اختصاص میدهند. در این خانه، سردی خاصی بر روابط همسران حاکم است و فضای خانواده منجمد و بیروح است. دقایق و ثانیهها به کندی میگذرد و همسران در کنار یکدیگر بار سنگینی از فشارهای روانی را تحمل میکنند. گاهی همسران چنان در این میدان تند میتازند که حتی نمیتوانند حضور یکدیگر را تحمل کنند و کار به جدا شدن اتاقها، سفرهی غذا و ... میکشد؛ چرا که عشق از این خانه رخت بسته است.ج) نبود حمایت عاطفی
حمایت عاطفی، یکی از مهمترین اهداف تشکیل خانواده است. گرچه این نیاز در ارتباط با دیگر افراد نیز تا حدی برطرف میشود، انسان بالاترین احساس آرامش و حمایت عاطفی را از همسر خود دریافت میکند. معمولاً افراد آرامش جسمی و روانی خود را در خانواده پی میجویند و خانه را پناهگاهی در برابر فشارها و کشمکشهای محیط خارج از خانه میدانند.گرچه زن و شوهر در آغاز با هم و همیار یکدیگر بودند و مرزی میانشان نبود، پس از طلاق خاموش، این مرز بین آن دو پررنگتر و فاصلهی بین ایشان عمیقتر میشود. همسران تنها به سرنوشت و آیندهی خود میاندیشند و دیگری در نظرشان هیچ اهمیتی ندارد. همسران از حمایتهای عاطفی، روانی، همدردی، همیاری، همفکری، همکاری و غمخواری یکدیگر محروماند و یکتنه باید در برابر مشکلات زندگی روزمره مقاومت و ایستادگی کنند. چه طاقتفرساست در کنار همدم و شریک خویش، ا حساس تنهایی و بیکسی کردن.
د) رفتارهای آزاردهنده
همسران از آزاردادن و ناراحت کردن دیگری هیچ پرهیزی ندارند و اگر پیشتر از رفتارهای آزاردهنده خودداری میکردند، اکنون به راحتی و بدون هیچ دغدغهای رفتارهای زننده و توهینآمیز از آنان سر میزند. آن دو نه تنها از رفتارهای خود ابراز پشیمانی نمیکنند، بلکه شریک زندگی خویش را سزاوار چنین رفتارهایی میدانند. به راحتی شخصیت یکدیگر را با رفتار و گفتارهای ناپسند لگدمال میکنند و هیچگونه حریم و خط قرمزی در خانواده قایل نیستند. در این وضعیت، حتی مکالمهای ساده به قدرتنمایی و مشاجرهای بیدلیل میانجامد. واژهها به جای آنکه به درک و تفاهم کمک کنند، به سلاحی تبدیل میشوند که در نبردگاه گفتوگو استفاده میشوند. (4)زوجین در محیط خانه و در کنار هم به جای احساس آرامش، احساس میکنند وارد میدان نبرد شدهاند. با کوچکترین بهانه آتش جنگ برافروخته میشود و به راحتی خاموش نمیشود. زمانی که شیپور جنگ نواخته میشود، زن و مرد از هیچ کوششی برای خارج کردن حریف خود از میدان نبرد فروگذار نمیکنند. در این میدان، قوانین جنگ جای روابط عاشقانهی زن و شوهر را میگیرد. آنان به جای آنکه به فکر حل مشکل باشند، در اندیشهی به در کردن دیگری از میداناند و به چیزی جز چیرگی بر خصم خود نمیاندیشند. بغض و کینه چنان چشمان آنان را کور کرده و خشم و لجاجت عنان از کفشان ربوده که هدفی جز خرد کردن همسر و همراه خود ندارند و آن زمان آسودگی کاذب آنان را فرا میگیرد که بر قلهی پیروزی بایستند.
بنابراین در خانهی بیمهر:
- اگر تا چندی پیش همسر در کنارش بود، اکنون در برابر اوست.
- اگر پیشتر همسر همراز و همدل او بود، اکنون غریبهای است که حتی نمیخواهد او را از سادهترین و عادیترین مسائل زندگیاش آگاه کند.
- اگر پیش از این با دیدن همسر غمهای عالم از دلش رخت میبست، اکنون با دیدن او همهی اندوههای عالم به قلبش هجوم میآورد.
- اگر تا کنون برای خشنود ساختن همسرش میکوشید، حالا همه توانش را در ناراحت کردن همسرش به کار میگیرد.
- اگر تا به حال با کوچکترین درد و رنج همسر، همهی وجودش به درد میآمد، اکنون نه تنها از احساس ناراحتی او غمناک نمیشود، بلکه خود زمینهی آزار و اذیت همسر را فراهم میکند و از این مسئله خشنود است. زن و شوهر با ازدواج به تعهدی همیشگی تن دادهاند تا خانوادهای را پیریزی کنند که اهداف عالی را در پی گیرد؛ همین موضوع گستره و اهمیت روابط زن و شوهر را بیشتر میکند.
هـ) پرخاشگری
انسانها با انگیزههای گوناگون ازدواج میکنند که از مهمترین آنها، برطرف کردن نیازهای مختلف جسمی و روانی است. روشن است زمانی که عشق و علاقه و محبت میان زن و شوهر از بین رفت، دیگر نیازهای همسفر و شریک زندگی، برای فرد چندان اهمیت ندارد و برای ارضای آن کوچکترین کوششی نمیکند. در نتیجه فرد با انبوهی از نیازهای برآورده نشده رو به رو میشود. زمانی که نیازهای فرد بدون پاسخ ماند و خود فرد نیز نتوانست آن نیازها را برطرف کند، رفتهرفته پرخاشگری در او شکل میگیرد. از سوی دیگر، بیتفاوتی، بیاعتنایی، لجبازی و سردی روابط زن و شوهر، آن دو را عصبی میکند. بدین ترتیب، به جعبهای باروت تبدیل میشوند که با کوچکترین جرقه منفجر میشود. هنگامی که تنور پرخاشگری داغ شد، خانه به محل کشمکش بین زن و مرد تبدیل میشود و همهی مرزهای میان آن دو فرو میریزد. آنان هیچ احترامی برای یکدیگر قایل نیستند و گاه رفتارها و گفتارهایی از ایشان سر میزند که در حالت عادی حتی در ذهن نیز چنین اموری را تصور نمیکردند.و) سردی روابط جنسی
زن و شوهر برای داشتن روابط جنسی عاشقانه به آرامش روانی و رابطه و حمایت عاطفی هم نیازمندند؛ چرا که عمل زناشویی تنها یک ارتباط جسمی و فیزیکی نیست. رابطهی جنسی فرصتی است برای سهیم شدن در عشق؛ رابطهای است که در آن عشق، محبت و شهوت به هم در میآمیزد. زمانی ارتباط زناشویی، عاشقانه، بادوام و تأثیرگذار خواهد بود که زن و مرد احساس کنند که دیگری به عواطف و شخصیت آنان احترام میگذارد و به قول معروف، در قلب همسر خویش جایی دارد. این نکته، به ویژه در زنان اهمیتی دوچندان دارد. زن برای داشتن رابطهی جنسی عاشقانه، نخست نیاز دارد احساس کند مردش او را دوست دارد. وقتی قلب زن اینگونه گشوده و تسخیر شد، انگیزههای جنسی در او آشکار میشود و در او اشتیاق و تمایل به داشتن رابطهی جنسی به وجود میآید. برای زنان، عشق بیش از رابطهی جنسی اهمیت دارد. (5) حال اگر در خانوادهای روابط عاطفی زن و شوهر سرد و بیروح باشد و هیچ میل و کششی بین آن دو وجود نداشته باشد، رفتارهای مهربانانه، محبتآمیز و عاشقانهای چون بوسیدن و در آغوش گرفتن کمتر دیده میشود و روابط جنسی بسیار کم انجام میشود. حتی اگر بین زن و شوهر رابطهی جنسی وجود داشته باشد، بیروح، سرد و مکانیکی خواهد بود.ز) عشق خارج از خانه
خانهی این زوجین دیگر محل دوست داشتن، آرامش و مهرورزی نیست و همسران نیازهای عاطفی، روانی و حمایتی (و حتی در برخی موارد، نیازهای جنسی) خود را خارج از خانه جستوجو میکنند. خانه برای آنان جای آسایش و راحتی نیست و برای آسودگی خاطر به آن پناه نمیبرند. انرژی روانی آنان به جای اینکه برای یکدیگر هزینه شود، صرف کارهای دیگر میشود و همسر، کمترین سهم را در این میان به خود اختصاص میدهد. گاه تماشای مسابقهی فوتبال، سریال، صحبت با تلفن و ... ، بیش از همزبانی با همسر، فرد را بر سر ذوق میآورد و گاهی کار و تفریح با دوستان بهانهی خوبی میشود تا فرد کمتر در خانه باشد و همسرش را ببیند. زمانی که زن و مردی با هم ازدواج میکنند قلمرو روابط آنان گستردهتر میشود، به گونهای که حتی کوچکترین ویژگی شخصیتی و بیاهمیتترین رفتارها و گفتارها اهمیت مییابد.فرد به جای اینکه زمان، انرژی و شادیاش را در خانه و با همسرش تقسیم کند، دیگران را در دلخوشیها و شادیهایش شریک میکند. از این رو زمان کمتری را در خانه به سر میبرد. حتی زمانی که در خانه حضور دارد، توجه و تمرکزش را به موضوعها و وسایل درون خانه میسپارد و چنان رفتار میکند که گویا بود و نبود همسر برایش یکسان است. این بزرگترین ستم در حق همسر به شمار میآید. برای این مرد خانه دیگر چندان جذابیت ندارد تا او را از سر کار با شور و اشتیاق به سویش بکشاند. مرد زمانی به خانه میآید که دیگر بهانهای برای وقتگذرانی در خارج از خانه نداشته و رمقی برای او باقی نمانده باشد. حتی گاه مرد تنها برای خواب و در آخرین ساعات شب به خانه باز میگردد. با همهی اینها، ممکن است مرد (بافت فرهنگی جامعهی ما به زن چنین رفتاری را اجازه نمیدهد) با کوچکترین بهانه خانه را برای مدتی طولانی ترک کند و حتی چند شبانهروز در خارج از خانه به سر برد و همهی توان و انرژیاش را هدر دهد. سرانجام نیز بیحوصله و با تنی خسته به خانه باز گردد؛ به گونهای که دیگر هیچ توان و انگیزهای برای تعامل با همسر خود ندارد.
ح) افسردگی
در طلاق خاموش، محبت و دوستی از فضای خانه رخت میبندد و جای خود را به احساسات منفی و جروبحثهای ناراحت کننده میدهد. بگومگوها، کشمکشها و قهرهای طولانی بین زوجین، موجب شکلگیری افسردگی در آنان (به ویژه در زنان) میشود. ناگفته پیداست که گرچه چنین وضعیتی به مرد نیز فشار روانی وارد میکند، وی به راحتی و با تغییر موقعیت و رفت و آمد با دوستانش به حالتی سوق مییابد که گویا هیچ پیش نیامده است. اما زن به رغم گذشت زمان، باز آن حادثه را فراموش نمیکند و در خلوتکدهی ذهنش آن را نگاه میدارد. او هرازگاهی آن صندوقچه را باز میکند و ناخواسته قلبش به درد میآید و خاطرات آن روز موجب رنجش و ناراحتیاش میشود. تداوم این حالت رفتهرفته موجب تغییر رفتارهای زن و شکلگیری افسردگی در او میشود. (6)کاهش توانایی در فکر کردن و تمرکز، بیخوابی و پرخوابی، احساس غم، کاهش لذت بردن از زندگی، خستگی، نداشتن اشتها، احساس بد به خود، احساس تنهایی و ... از نشانههای این افراد است. (7)
نمایش پی نوشت ها:
1. آرون بک، عشق هرگز کافی نیست، ترجمهی مهدی قراچهداغی، ص 46.
2. همان، ص 54.
3. همان، ص 293.
4. همان، ص 97.
5. جان گری، آشتی و مصالحه میان زن و مرد، ترجمهی قدیر گلکاریان، ص 30.
6. همان، ص 170.
7. پریرخ دادستان، روانشناسی مرضی تحولی، ص 272.
آقاجانیکوپایی، محمدصادق، (1393)، تنهای تنها (طلاق عاطفی)، قم: انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (رحمه الله علیه)، چاپ اول.
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}